مردی مسلمان



همه‌ام می‌گویند به تماشای خود بنشین. و تماشا نه تحلیلی با خود دارد نه قضاوتی! اما چگونه؟ و چرا؟

یعنی چون تجربه‌اش نکرده‌ام نمی‌فهمم اصلاً چرا این کار به درد از بین بردن بدی‌ها و گرایش به خوبی‌ها می‌خورد؟ حتی نمی‌دانم این تماشا چگونه است و چطور باید محقق‌ش کرد.2

خندان برفی این را می‌گوید. شیخ خورشید این را می‌گوید. جآن هم همین را می‌گوید. حتی حس می‌کنم دیگر خوبان هم همین کار را می‌کنند.

 

حرف خوبی که شیخ خورشید می‌زد این بود که اگر فقط به خاطر توصیه دیگران بخواهی بر چیزی صبر کنی، خسته می‌شوی و عقده می‌شود و زود می‌ترکد. امروز وقتی داشتم نماز می‌خواندم در نماز ظهر خیلی حال کردم و همه چیز را فراموش کردم و فقط به اکنون و اینجا و خدا فکر می‌کردم. اما در نماز دیگر اینگونه نبود. خیلی سخت بود که تمرکز کنم و هر چه می‌کردم نمی‌شد و خسته شدم و داشتم عقده‌ای می‌شدم. بر خودم نظارت هم که نمی‌توانستم بکنم.

 

دیروز چقدر همه چیز و همه کس را دوست داشتم. آخر رفته بودیم پیش شهدا. پیش چمران و باقری. پیش بهشتی و رجایی. در کنار خمینی. پیش آن مردان مرد، که جان بر کف بودند. آنان که همه را دوست داشتند. آنان که خود را عاشق بودند و به هستی عشق می‌ورزیدند. آنان که مرگ را به آغوش گرفته بودند. در قبرستان که بودیم، شب بود و تاریک. تنهایی داشت غلبه می‌کرد. افکاری از جنس اندیشه» به سراغم آمد. خیال می‌کردم و اضطراب می‌گرفتم و چه بسا کفر بود. ندا آمد کل من علیها فان، و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام». چند بار همین جمله را تکرار کردم و تماماً حضور شدم. اشک جاری شد. اثر زیادی داشت. آدم خوبی شده بودم. حتی وقتی با داش نارگیل شروع به جر و بحث کردم، با این که حق با من بود خیلی راحت فراموش کردم و رها کردم. چه زیبا بود. اما امروز نمی‌توانستم به مادر گوش دهم. گوش دادن عملی عاشقانه است. خندان برقی می‌گفت گوش دادن عملی عاشقانه است. گوش دادن همان کاری‌ست که ما به آن نیاز داریم. وقتی آدم خوبی باشیم می‌توانیم گوش بدهیم و گوش می‌دهیم. اما وقتی دل سختی داشته باشیم نمی‌توانیم گوش بدهیم. نه به آدم‌ها نه به حیوانات و نه به درختان و کوه‌ها. شنیدن هم در خود تحلیل و قضاوت ندارد. پس چه بهتر که به مفاهیم گوش ندهیم و با زبان ارتباط نگیریم. به نور وجود گوش بدهیم. صوت هستی را بنگریم. تا این که بی‌واسطه باشد.

 

اگر بتوانم آدمیان و جهان را اینگونه بشنوم و ببینم، آیا تضادی هست؟ آیا همچنان ناآرامی‌ای خواهد ماند؟ آیا باز هم کم می‌آورم؟ آیا از تحقیرها رنج خواهم برد و خود را خواهم باخت؟ آیا دیگر زود شکسته خواهم شد در برابر این امواج سهمگین اجتماعی و تاریخی و طبیعی؟ اصلاً دیگر امواج سهمگینی وجود خواهند داشت؟ یا همه چیز می‌شود لا حول و لا قوه الا بالله؟


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

backlinkbright mikhaknegar یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه مرجع نیازمندی های موبایل اطلاعات تخصصی صنعت ساختمان دلنوشته کد سرا سریال ایرانی بهترین سایت elme1404